سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عمق یک بی قراری

یانور...

نمی دانم این که این روزها این جور به جانم افتاده و رهایم نمی کند چیست..

انگار یک بیماری درمان نشدنی دارم.. روحم را می جود و آرام آرام پیش می رود

تا آن جایی که به قلبم برسد و مثل یک

سردار فاتح قلبم را فتح کند و پرچمش را فرو کند درست توی قلبم و من نفسم بند بیاید..

و راه نفس کشیدن بدجوری بسته شود..

جوری که حالا انگار دارد به هدفش می رسد و من باید دوام بیاورم که نمیاورم..

و می فهمم که این اضطراب گاه گاهی که پیش آمده چیست...حال مبهم این روزهایم

را بدجوری می فهمم و نفسم در نمی آید..

کسی نمی تواند حال شکست خورده ی زخم خورده ای را بفهمد که غرورش زیر زمین های فتح شده ی دشمن

یک جایی بین انبوه جنازه ها و زخمی ها و غنیمت ها..

و بین فریاد های آب آب سربازان و میان لرزش دستان فرمانده اش

یک جایی همین جا ها گم شده است...

و کسی نمی تواند بفهمد آن شکست خورده ی زخم خورده نه از دست و پای مجروحش و گلوی تشنه اش

که از غرور زخم شده اش جان می کند و می میرد..

آرام آرام..بی هیچ صدایی..

و این همان جان سختی این روزهای من است..که بعضی ها هرقدر هم تلاش کنند و جان بکنند...

وقتی فاتح این میدانند به آن نمی رسند..

و نمی فهمند..

که این بیماری صعب العلاج که دارد روحم را می خورد و پیش می رود و من دارم توانم  از دست می دهم چیست...

.

 

 

 

 

 

 

 

حرم درمانم می کند تنها...آقا جان..

یا علی ابن الموسی الرضا

 

 

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 94/4/1ساعت 12:13 عصر توسط نگاه آسمانی| نظرات ( ) |