سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عمق یک بی قراری

یانور..

خدا می داند تو در آن لحظه های پرالتهاب

به چه فکر می کردی که اینقدر آرام بودی و صدایت در نمی آید..

کسی نگاهت می کرد فکر می کرد دستی از میانه ی آسمان سقف خانه ات را شکافته

است و آمده است و شده است دلگرمی تو..

آمده است و راه بغضت را گرفته است

و سدش کرده است برای روزهای تنهایی..

همان روزهای بی مادری

که برایت هم پدر بود و هم مادر..

آن دست مهربان قدرتمند بغض هایت را نگه داشته

برای خلوت های عمیق و عاشقانه ات با خدا...برا همان وقت هایی

که به طلبه های جوان می گفتی در مقابل زور و ستم هیچ گاه نشکنند...

و در مقابل خدا شکسته و خمیر شده باشند...

نمی دانم چه سری بود میان ابهت نگاهت و اوج مهربانی ات که می شود آن را در

دیوانت خواند..

نمی دانم و تو را نمی شناسم..

اما همین که آوازه ات دنیا....سراسر دنیا

برداشته است..همین که

تو یک طلبه ی جوان متولد خمین...

و یتیم متولد شده و فرزند یک طلبه شهید بودی را میدانم.....

میدانم آدم های بزرگ سیاست های دنیا با برق نگاهت می شکستند و

بچه های کوچک که تو در نگاهش مهربانی می دیدی و آنها تو را فرشته می پنداشتند

با مهربانی های تو قد کشیدند بزرگ شدندو مرد شدند...

همین را می دانم که خط شکنان تو...

غواصان شهید...

سربازان و فرماندهان....

و همه به عشق تو درد کشیدند...به عشق تو درد می کشند و به عشق تو

می میرند و جان می بخشند

به این شهر پر از دود تهران...

با آمدنشان..

تو را نمی شناسم اما همین را می دانم که یار گرمابه و گلستانت

فرزند غیورت حضرت آقا

به عشق تو سالیانی است در مقابل دشمن محکم و قوی ایستاده و

سینه اش سپر است برای آماج حمله های دشمنان...

به تو فکر می کند که قوی می ماند چشم های تو آرامش را مثل اکسیری قوی

ذره ذره در روحش می ریزد...

تو را نمی شناسم.

اما می دانم هنوز که هنوز است دعاهای شما و حضرت آقا

این کشور را لای پر فرشته ها بی آنکه آسیب ببیند

نگه داشته..

چرا که...

هر کدام از اتفاق هایی که طی این چند سال برای ملتمان افتاد

برای از پا در آوردن یک جهان کافی بود..

چه رسد به یک کشور ایران...

تو را نمی شناسم..

اما همین را خوب میدانم و به کرات فهمیده ام

مرد یعنی تو...

 

 

 

 

 

برداشتی آزاد از کتاب سه دیدار زندگی نامه ی امام سید روح الله  موسوی خمینی(ره)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پ.ن:داشتیم خفه می شدیم خط شکنان خمینی...

خوب شد آمدید...جان به شهر مرده مان بخشیدید....


نوشته شده در سه شنبه 94/4/2ساعت 11:57 صبح توسط نگاه آسمانی| نظرات ( ) |

یا نور...

دلم اذن دخول می خواهد...

و یک دل سیر گریه کردن...

و خودم را لوس کردن..

و نگاه شما را..

که بیا برو....بیا برو تو..انقدرم خودت را لوس نکن..

چه کارت کنم..

عاشق بی چاره ی تنهای خودم هستی...

کسی را جز شما ندارم من بی نوا..

شما هم که تنهایم بگذارید

باید سرم را بگذارم بمیرم..توی این دنیای بزرگ..

و من عاشق تنها..

به بزرگوارترین..

آقای دنیا..خیره بشوم..

سرم را تکیه بدهم به در ستاد گمشدگان صحن انقلاب

و دلم بخواهد بروم...بگویم من

گم شده ام...پیدایم می کنید....

 

 

 

همین...

 

 

 

 

پ.ن:مشوشم آقا...حرم می خواهم.....حرم....

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 94/4/1ساعت 12:20 عصر توسط نگاه آسمانی| نظرات ( ) |

یانور...

نمی دانم این که این روزها این جور به جانم افتاده و رهایم نمی کند چیست..

انگار یک بیماری درمان نشدنی دارم.. روحم را می جود و آرام آرام پیش می رود

تا آن جایی که به قلبم برسد و مثل یک

سردار فاتح قلبم را فتح کند و پرچمش را فرو کند درست توی قلبم و من نفسم بند بیاید..

و راه نفس کشیدن بدجوری بسته شود..

جوری که حالا انگار دارد به هدفش می رسد و من باید دوام بیاورم که نمیاورم..

و می فهمم که این اضطراب گاه گاهی که پیش آمده چیست...حال مبهم این روزهایم

را بدجوری می فهمم و نفسم در نمی آید..

کسی نمی تواند حال شکست خورده ی زخم خورده ای را بفهمد که غرورش زیر زمین های فتح شده ی دشمن

یک جایی بین انبوه جنازه ها و زخمی ها و غنیمت ها..

و بین فریاد های آب آب سربازان و میان لرزش دستان فرمانده اش

یک جایی همین جا ها گم شده است...

و کسی نمی تواند بفهمد آن شکست خورده ی زخم خورده نه از دست و پای مجروحش و گلوی تشنه اش

که از غرور زخم شده اش جان می کند و می میرد..

آرام آرام..بی هیچ صدایی..

و این همان جان سختی این روزهای من است..که بعضی ها هرقدر هم تلاش کنند و جان بکنند...

وقتی فاتح این میدانند به آن نمی رسند..

و نمی فهمند..

که این بیماری صعب العلاج که دارد روحم را می خورد و پیش می رود و من دارم توانم  از دست می دهم چیست...

.

 

 

 

 

 

 

 

حرم درمانم می کند تنها...آقا جان..

یا علی ابن الموسی الرضا

 

 

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 94/4/1ساعت 12:13 عصر توسط نگاه آسمانی| نظرات ( ) |