عمق یک بی قراری
یانور... خواهری..میدونی چندوقته اینجوری صدات نکردم... خواهری من نفس من عزیزدل من.... عشق من... شاید اینا رو هیچ وقت نخونی... شاید نشه.. شاید برات مهم نباشه ... و کلی چیز دیگ... چقد خوبه کامپیوتر صفحه ی کاغذ نیس.. واگرنه تا الان خیس خیس شده بود... و تو میفهمیدی... خواهری...؟ عشق من...؟نفس من..؟ هستی من..؟ یادته دستمو می گرفتی فشار میدادی..؟ یادته می گفتی حق ندارم بدون تو گریه کنم...؟ بخندم..؟ یادته می گفتی دستای من حق توئه.. میگفتی هیچ وقت حق یه خواهرو ازش نگیر..؟ یادته سراینکه کی زودتر گوش بده دعوا بود بینمون..؟ می گفتی صدای قلبت تو تمام دنیا فقط برا منه.. و صدای قلب من فقط برا توئه.. من به دستات احتیاج دارم....به چشمات... به صدای قلبت... به نگاه های پر محبتت... زهرای من آدمای شاعر فرق محبت ولطف رو میفهمن.. اینکه بهشون بخندی از سر لطف.. براشون مثه زهره... و اینکه بهشون اخم کنی.... از سرعشق شیرینی... من شاعر نه... ولی شعر که گفتم تا حالا.... برا عشقم..برا خواهرم.....تا حالا شعر گفتم که.... خواهرمن... نفس من.... همش تقصیرخودم بود میدونم... اینکه الان همه چی کم شده... رفتارم سرجاها خیلی احمقانه بود... اما بذار بگم... آره حسادت بود... حسادت از اینکه دستات سهم من نیس.. اینکه تو می تونستی الان پیش من باشی.. دستات رو من گرفته باشم... با هم بخندیم.... بلند بلند...اینکه میتونم از درس که خسته میشم نگات کنم.. خوب شه حالم.. میدونم شاید هیچوقت نشه دست همو بگیریم.. تو حیاط راه بریم.. یکمم بخندیم... حالمون خوب شه.... وقتی گفتی هرجور دوست داری فهمیدم خیلی چیزا عوض شده... تو بهم گفته بودی واسه هرچیزی باید ازت اجازه بگیرم... گفته بودی حق ندارم تا آخرمدرسه بی اجازه ی تو کاری کنم... من عاشق حساسیت هات بودم. حق داری خواهر که میگی همه ی اونا رو اشتباه کردی... بخشید که باعث اشتباهت شدم... نمی خواستم... باورکن... شرمنده م زهرای من....نفس من... اون جمعه ی لعنتی خواهرکوچولوت ترسیده بود... خیلی.... نمی دونست چیکار کنه.. کلی اشتباه کرد.. ولی خداش بود..دید با هر اسی که میداد کلی گریه کرد... کلی باید می یودی و نبودی... کلی دلش دستات خواست و نبودی... کلی دلش تموم شدن این بحثو خواست و نشد... کلی دلش ... من...این حال لعنتی من... اگه سرمو بذارم رو قلبت و یه دل سیر گریه کنم آروم میشه... ولی این اتفاق هیچوقت نمی افته... الانا.. به خاهرت که می گی عزیزمن... ذوق می کنه....دیگه یاس من ازت نشنیده.. خواهری نشنیده.. ولی واسه همین عزیزم گفتنات...دو شب تمام التماس خدا کرد.... شب تا صبح... هرلحظه اش.. التماس خدا کرد که جواب سلامشو بدی... باهام بخندین... ی لحظه واست وایسه... خ. ال رسول بهم گفت اگ نخاد نخاسته توام کاری نمی تونی بکنی... من لبخند زدم... گفت اگ نخاد خیلی سختته... ازش بپرس... بغضم اومد تو چشام... گفتم بدون اون نمی تونم... رفتم.... خدا رو شکر واسه الان... کاش همش جریمه بود فقط... که می گفتی جریمه ت تموم شد.... کاش همش دست تو بود... زهرایی... حساسیت هات... اشتباه نبوده...اینو مطمئنم.... من کنارتو قد کشیدم...خیلی چیزا رو فهیمدم.... هنوزم عاشق تک تک حساسیت هاتم.. اینکه آأم حساس باشه دوست و خواهرش گناه نکنه...معرکه اس... میدونم نمیخای... گفتی حس و حال اولش برنمیگرده.... هیچوقت... اون موقع که اینو خوندم.... خواستم بمیرم... که باعث شدم دوستم تو این شرایط باشه... که اینو بگه... بابت همه چی ببخشید... منو دعا کن...... یاس تو.. پ.ن:وقتی المپیاد قبول نشدم... که هنوزم مثه یه وزنه رو قلبمه... گفتم خواهرم هس.. و این آرومم کرد... خیلی..... پ.ن:دلم یک خواهرانه ی تازه می خواهد.. من حرف بزنم... تو با لبخند هایت تاییدم کنی.... پ.ن:دیشب فرشته ها از جانماز من تا سجاده ی تو صف به صف امن یجیب می خواندند.. دلت آرام گرفت آرام دلم..؟ کارهرروز فرشته ها شده.... پ.ن:زهرای من .... حالم حال خوبی نیس... الان خودمو ازم قایم نمی کنم... تنهام.... خیلی... پ.ن:دوست دارم.... پ.ن:کمبود یه خاهر تو زندگی من نیس... کمبود توئه.... پ.ن:...